مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
ای فروغ دانشت تا صبح محـشر مستدام وی تو را پیش از ولادت داده پیغمبر سلام منـشـأ کــل کـمـال و بــاقــر کــل عــلـوم هفتمین نور و ششم مولایی و پنجـم امـام انس و جان آرند حاجت در حریمت روز و شب آسمان گردیده بر دور مزارت صبح و شام این عجب نبود که بخشی چشم جابر را شفا زخم دل را می دهی با یک نگاهت التیام ساکنان آسمان را لحـظه لحظه، دم به دم از بقـیعـت بوی عطـر جنت آید بر مشـام در کمال و در جلال و علم و حلم و خلق و خو پای تا سر، سر به سر آئـینۀ خیـر الانـام با تو حق گیرد تداوم از تو حق گیرد کمال بی تو فـهـم ما ز قـرآن نادرست و ناتمام کودکی بودی که از تـیـغ بیـانت ناگـهـان روز در چـشم یـزید بی حیا آمـد چو شـام لال شد از پاسخ و زد بر دهن مهر سکـوت طـشت رسـوایـی او افــتـاد از بـالای بـام تو سـرِ بـالای نی دیـدی به سن کـودکـی گه به دشت کربلا گه کوفه گاهی شهر شام خیمه های آل عصمت را که آتش می زدند میدویدی در بیابان اشک ریز و تشنه کـام کـوفـیـان بُـردند در حـبـس عـبـیـدالله تـان شامیان سنگدل سنگت زدند از روی بـام ماجرای کـربلا و شام و کـوفه بس نبـود از چه دیگر این همه آزار دیدی از هشام بارها آوردت از شهـر مـدینـه تا دمـشـق از وجودت هتک حرمت کرد جای احترام گاه آوردت به زندان گاه پای تخت خویش گــاه زد زخـم زبـان و گـاه می زد اتـهـام حیف کز زهر جفا گردید قلبت چاک چاک مرغ روحت پر زد از تن جانب دارالسلام بس که بر جان عزیزت روز و شب آمد ستم دادی از سوز جگر بر شیعیانت این پـیام تا به صحـرای منـا گـریـند بهـر غـربتت حاجیان هنگام حج، پیر و جوان و خاص و عام دوست دارم بر تو گریم در بیابـان بقـیـع کرده اند این گریه را بر من حرامی ها حرام درکنار قبر بی شمع و چراغت روز و شب هم بشر سوزد چو شمع و هم ملک گرید مدام از چه شد صد چاک قلبت با چنان قدر و جلال وز چه ویران مانده قبرت با چنان جاه و مقام بر تو می گریم که عـمری ساقی بـزم بلا روز و شب ساعت به ساعت ریخت خون دل به جام بر تو ای تنهای تنها همچو عـمّت مجتبی بر تو میگریم که مظلومی چو جد و باب و مام بر تو میگریم که بردی کوه غم از کودکی بر تو میگریم که شد با خون دل عمرت تمام ای خدا را باب رحمت، باب رحمت باز کن تا که "میثم" زائر قبرت شود فی کل عام |